×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

bahaltarin

× سلام به تمامی دوستان من عضو ویژه سایت نیستم لطفا پیام ندید چون نمی توانم بخوانم آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا. نگاه به آینده و اعتماد به خدا. نگاه به اطراف و جستجوی خدا. نگاه به درون و دیدن خدا . � لحظه هایتان سرشار از بوی خدا�
×

آدرس وبلاگ من

lovely1.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/saber68

داستان گفتگوی کودک و خدا


کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: �می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟�

خداوند پاسخ داد: �از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.� اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: �اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.�

خداوند لبخند زد: �فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.�

کودک ادامه داد: �من چطور می توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟�

خداوند او را نوازش کرد و گفت: �فرشتة تو، زیباترین و شیرین‌‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.�

کودک با ناراحتی گفت: �وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟�



اما خدا برای این سؤال هم پاسخی داشت: �فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.�

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: �شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟�

- �فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.�

کودک با نگرانی ادامه داد: �اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.�

خدواند لبخند زد و گفت: �فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدکرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.�

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سؤال دیگر از خداوند پرسید: �خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.�

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: �نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی می‌توانی او را مادر صدا کنی.�
این داستان گوشهای از pc من داشت خاک میخورد گفتم براتون بزارم بد نیست.
چهارشنبه 20 بهمن 1389 - 2:02:56 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


چه بخـوریم که خوش به حـالمان شود ؟


تصاویر جالب : کفش دخترا و پسرا تو مواقع مختلف چجوریه؟!


زیارت آنلاين حرم امام رضا(ع)


اس ام اس شهادت امام علی (ع)


پنج داستان کوتاه جالب و خواندنی


۲ داستان آموزنده و کوتاه


راه های بی نظیر برای تحت‌ تاثیر قرار دادن اطرافیان


این ها را بخورید تا جوش نزنید


آلبوم جدید و فوق العاده زیبای فریدون آسرایی با نام خاطرات گم شده , با سه کیفیت


آیا میدانید جدید


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

1367983 بازدید

122 بازدید امروز

231 بازدید دیروز

1930 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements